دلباختگی در فضای مجازی

هاتف سیستان و بلوچستان، هنگامی که ایمان به خواستگاری ام آمد و فهمیدم به دلیل شرایط کاری مجبور است هر ماه به ماموریت برود دست و دلم لرزید.
او را دوست داشتم و می دانستم سالم است، اما نمی توانستم با شرایط کاری اش خودم را وفق دهم. هنگامی که در این باره با او صحبت کردم گفت هر ماه 10 روز مجبور به ماموریت کاری در شهرستان است و دیگر روزهای ماه کار چندانی ندارد.
دلم را به دریا زدم و به او جواب مثبت دادم. دو سه ماه اول پس از ازدواج شرایط مساعد بود و کار ایمان همان گونه که قولش را داده بود پیش می رفت اما کم کم ماموریت های خارج شهر او بیشتر شد، به طوری که گاهی یک ماه تمام ماموریت بود و پس از یک ماه به زاهدان برمی گشت و بعد از 10 تا 14 روز دوباره به ماموریت می رفت.
تحمل این تنهایی برایم سخت شده بود. ایمان حتی فرصت تماس تلفنی هم نداشت و همین بیشتر من را عصبی می کرد. روزها و شب ها در تنهایی به سر می بردم و حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم. تمام سرگرمی ام گوشی و فضای مجازی بود.
کم کم در یکی از کانال ها با جوانی آشنا شدم که خود را مشاور خانواده معرفی کرد، من هم که شرایط مساعدی نداشتم زندگی ام را برایش شرح دادم و همین سبب گسترش ارتباط من با او شد.
با صدرا قرار ملاقات گذاشتم، او از من زیاد تعریف می کرد و می گفت همسرت نباید تو را با این همه زیبایی و کمال رها کند. من هم که مدت ها تشنه محبت ایمان بودم اما چیزی نصیبم نشده بود،به صدرا نزدیک تر شدم تا این که دیگر دلم نمی خواست ایمان را پس از یک ماه دوری هم ببینم.
رابطه من و همسرم سرد شده بود و او هم این موضوع را فهمید. تصمیم به جدایی گرفته بودم و می خواستم زندگی سرشار از عشق و علاقه را با صدرا آغاز کنم. ایمان هر چه تلاش کرد نتوانست من را از تصمیم منصرف کند.
بنابراین جدا شدیم و منتظر صدرا بودم تا به خواستگاری ام بیاید. اما حضور او هر روز کمرنگ تر می شد و سرانجام پس از مدتی رفت و دیگر نتوانستم پیدایش کنم.