“هاتف سیستان و بلوچستان”
دیری است که در کوچه مهرت سفرم نیست
از شور قدم های تو در آن خبرم نیست
نه خود قدمی رنجه کنی در گذر ما
ازچشم حسودان تو راه گذرم نیست
گاهی که دم وعده دیدار تو صبح است
آن شب نشود صبح و توگویی سحرم نیست
در سینه دلم خاطره ابر بهاری است
هر چند که یک قطره بر این چشم ترم نیست
یک لحظه فقط خواب مرا نور فشاندی
آن خاطره یک لحظه جدا از نظرم نیست
گاهی به خیالم به دمی پیش تو باشم
هر چند که تا شهر تو آن بال وپرم نیست
هرگز شده یکبار بگویی به دل خود
آیا هوس دیدن رویت به سرم نیست
دیری است که در کوچه مهرت سفرم نیست
از شور قدم های تو در آن خبرم نیست
نه خود قدمی رنجه کنی در گذر ما
ازچشم حسودان تو راه گذرم نیست
گاهی که دم وعده دیدار تو صبح است
آن شب نشود صبح و توگویی سحرم نیست
در سینه دلم خاطره ابر بهاری است
هر چند که یک قطره بر این چشم ترم نیست
یک لحظه فقط خواب مرا نور فشاندی
آن خاطره یک لحظه جدا از نظرم نیست
گاهی به خیالم به دمی پیش تو باشم
هر چند که تا شهر تو آن بال وپرم نیست
هرگز شده یکبار بگویی به دل خود
آیا هوس دیدن رویت به سرم نیست
گفتی تو حواشی غزلی نکته ات این بود
چون شاعرم و غیر نوشتن هنرم نیست
گفتی تو حواشی غزلی نکته ات این بود
چون شاعرم و غیر نوشتن هنرم نیست