یک اتومبیل سوختبر (وانتهای پرخطر حمل گازوئیل در جادههای ناایمن سیستان و بلوچستان) واژگون شد. در حالیکه تعدادی دانش آموز را هم، بارِ خود کرده بود تا آنها را از روستایی به روستای محل زندگی شان برساند. نه اینکه این دانش آموزان پسر که جملگی مصدوم و در بیمارستانی بستری شدند و سطح هوشیاری یکی شان پایین رفت و هنوز هیچ خبری نرسیده که بالا آمده یا خیر، از سر کنجکاوی دست به این کار خطرناک زده باشند، چون همانطور که میدانید شغل سوختکشی که بلوچها از سر بیکاری و ناچاری، پا بر پدال و ترمزهای خشک و تیزِ آن در جاده خاکیهای بی آب و علفش گذاشته اند، هر لحظه ممکن است جان خودشان را هم بستاند.
این دانش آموزان، سرویس مدرسه و پیشتر از آن در روستای خودشان مدرسهای برای ادامه تحصیل ندارند. برای همین، دو گزینه بیشتر پیش رویشان نمیماند؛ یا کیلومترها پای پیاده به مدرسه بروند یا کنار جاده بایستند و اگر سوختکشی، گذری عبور کرد دستها را تا آسمان تکان بدهند و با لباسهای سفید بلوچی دنبالشان بدوند و بعد روی بشکه های سوخت جایی برای خود پیدا کنند و مراقب باشند تا رسیدن به مقصد زیر پایشان خالی نشود.
روستاهای منطقه دبیرستان ندارند و دانشآموزان اعم از دختر و پسر تنها میتوانند تا پایان مقطع ابتدایی خود را در مدارسی بخوانند که اگر شانس بیاورند یک چهار دیواری باشد و اگر نه کانکس گرم و خفه ارسالی از سوی خیرین انسان دوست یا نه اگر اینها هم نشد زیر سایهی دیواری نیمه ریخته یا تک درختی خشکیده وسط بیابان دو زیلوی تگردی در دو گوشه با فاصلهی چند متری پهن کنند و کلاس اولیه و دومیها روی یک زیرانداز و مابقی روی آن دیگری بر خاک نرم و سبکی بنشینند و درس بخوانند که هر لحظه بادی شدید توی چشم هایشان فرو میکند و آنها باز هم بخندند و بخواهند که خواندن را ادامه بدهند. دانشآموزان بلوچ پس از پایان دورهی ابتدایی برای ادامهی تحصیل و رفتن به دبیرستان باید به بخش یا منطقهای بزرگتر بروند که دبیرستان داشته باشند غم بزرگ برای یک دانشآموز بلوچ به خصوص اگر دختر باشد از همینجا آغاز میشود.
دانش آموزان بلوچ که شواهد زیادی حاکی از ضریب هوشی بالای آنهاست و در یادگیری چند زبان علیرغم همه محدودیتها و موانع، توانمند هستند، برای ادامه تحصیل میباید بخش یا منطقهای بزرگتر و طبیعتا بی آب و علف تر از روستای بی آب و علف خود بیایند که جایی تحت عنوان دبیرستان در آنجا تعبیه شده است. به این دلیل که برای دانش آموزان این منطقه از جغرافیای ایران چیزی تحت عنوان سرویس مدرسه در نظر گرفته نشده و وسع مالی روستاییانی که در خیلی از اوقات، تنها ممر درآمدشان یارانه است، به استفاده از وسیله دیگری برای رسیدن به مدرسه قد نمیدهد. برای همین یا باید پای پیاده به مدرسه بروند که تصورش بسیار دشوار است اما بچهها این کار را کرده اند و یا همانطور که گفته شد از ماشینهای سوختکش بخواهند که آنها را به مدرسه برسانند.
دخترها اما، نه میتوانند پای پیاده راه بیافتند در جادههای خلوت (که علاوه بر توان جسمانی، فرهنگ ما این اجازه را نمیدهد) نه اینکه با ماشین های سوختبر بروند، برای همین مجبور میشوند در خانه بنشینند، آینه دوزی کنند، روی پارچههای رنگی بلوچی و نگاه کنند رویاهایشان چطور خاک میخورد.
حالا که به جاده اصلی آسفالت میرسند، به جان خریدن مخاطرات مدرسه رفتن به مخاطرات کار کردن در شغل سوختبری تنه میزند. نه که فقط حالا، سالهاست این اتفاق رخ میدهد، اما این خطه از خاک ایران یک تناقض مثبت دیگر هم دارد و آن استفاده از وسایل ارتباط جمعی است؛ محدودیتها مانع این نمیشوند که مردم بلوچ نفهمند در جهان خارج از روستای بی آب و برق و علف و دامِ و کشاورزیِ آنها چه میگذرد، آنها مرزهای کشور را در مینوردند و همه جا را میبینند حتی اگر پا از روستای خود فراتر نگذاشته باشند و دریایی را هم که بیخ گوششان است ندیده باشند و این هم یک تناقض دیگر؛ بچههای دریا دریا را ندیده اند!
دانش آموزان در حالی که باد پیراهنهای بلوچی شان را تکان میدهد و کتابهای درسی شان را دست گرفته و صندل به پا کرده اند دنبال ماشینهای سوختبر میدوند و کتابهای درسی در آسمان ورق میخورند. سوختبر میایستد. یکی از بچهها که حالا دیگر دبیرستانش تمام شده، میگفت دست این عزیزان درد نکند، منظورش همین سوختکشها هستند به قول خودش؛ حداقل اینها برای دانش آموزان میایستند و آنها را به مدرسه میبرند؛ «آنها به این دلیل که خود از تحصیل بازمانده اند دلشان برای ما میسوزد و میگویند دوست ندارند که ما هم به سرنوشت خودشان دچار شویم.»
مسئولان اگرمتوجه نیستند بیشتر توجه کنند، در اتفاقی (البته نه عجیب)، برخی مسئولان به جای رسیدگی به وضعیت مربوطه شروع به تهدید دانش آموزان و توبیخ آنها به دلیل انتشار فیلم و تصاویر، کردند. شخصی که سابقا رئیس آموزش و پرورش یکی از مناطق دشتیاری بوده، به مدرسه دانش آموزان رفته و به گونهای با آنها برخورد میکند که دانش آموزان، دیگر تصاویری چنین از مدرسه رفتن خود را مخابره نکنند. با آموزش و پرورش پایتخت تماس میگیرید، موضوع مطرح میشود و کارشناسان میگویند که بودجه برای سرویس مدارس در نظر گرفته و تحویل داده شده است، چند روزی هم پیگیر ماجرا میشوند و بعد مطابق معمول همه اتفاقها در همه حوزههای دیگر از زندگی مردم، به فراموشی سپرده میشود.
اما مگر شما میتوانید این پرسش را فراموش کنید و خصوصا در روزهای اخیر و بعد از رخداد آسیب دیدن دانش آموزان مدام آن را با خود تکرار نکنید که «بودجه سرویس مدرسه دانش آموزان بلوچ کجا میرود؟!»